جدول جو
جدول جو

معنی مستند کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مستند کردن
منسوب کردن، نسبت دادن، اسناد دادن، موثق ساختن، مدلل ساختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مستند کردن
لتوثيقٍ
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
دیکشنری فارسی به عربی
مستند کردن
Document
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مستند کردن
documenter
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مستند کردن
บันทึก
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
مستند کردن
دستاویز کرنا
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
دیکشنری فارسی به اردو
مستند کردن
לתעד
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
دیکشنری فارسی به عبری
مستند کردن
kuweka maandiko
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مستند کردن
documentare
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مستند کردن
dokumentieren
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
مستند کردن
dokumentować
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
مستند کردن
документировать
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
دیکشنری فارسی به روسی
مستند کردن
документувати
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مستند کردن
documenteren
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
مستند کردن
documentar
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مستند کردن
दस्तावेज करना
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
دیکشنری فارسی به هندی
مستند کردن
documentar
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مستند کردن
দলিল করা
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
مستند کردن
mendokumentasikan
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مستند کردن
belgelendirmek
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
مستند کردن
문서화하다
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
مستند کردن
记录
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
دیکشنری فارسی به چینی
مستند کردن
ドキュメント化する
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مانند کردن
تصویر مانند کردن
شبیه کردن، تشبیه
فرهنگ فارسی عمید
پشت بچیزی دادن تکیه بچیزی کردن، آیه یا حدیث یا سخنی و مانند آنرا سند قرار دادن و بدان تمسک ساختن، یافته نمودن نورده نمودن (نورده سند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترد کردن
تصویر مسترد کردن
پس دادن مستردداشتن: کتابی که ازفلانی گرفته بودم دیروز مسترد کردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استاد کردن
تصویر استاد کردن
ماهرکردن بدرجه استادی رسانیدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستقر کردن
تصویر مستقر کردن
ماناندن جای دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانند کردن
تصویر مانند کردن
تشبیه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
((~. کَ دَ))
کسی را در فشار گذاشتن و با اصرار و ابرام و خواهش و تمنا به کاری وادار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسدود کردن
تصویر مسدود کردن
Barricade, Block
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مسدود کردن
تصویر مسدود کردن
barricadar, bloquear
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مسدود کردن
تصویر مسدود کردن
verbarrikadieren, blockieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مسدود کردن
تصویر مسدود کردن
barrikadować, blokować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مسدود کردن
تصویر مسدود کردن
баррикадировать , блокировать
دیکشنری فارسی به روسی